هر چه خدا خواست همان میشود....
گاهی وقتا میگم خدا چقدر منت سرم گذاشته،الان چند دفعه اس که داره یه اتفاق تکرار میشه و هردفعه از بیخ گوشم رد میشه،فقط میتونم بگم خدایا شکرت.امیر علی یبار یه ستاره کوچیک فلزی و یکبارم الومینیوم قرص رو قورت داده بود و راه گلوشو بسته بود.دفعه اول من دانشگاه بودم،دفعه دوم جلوی چشمم داشت بال بال میزد.البته هر دو دفعه بعد یه مدتی به لطف خدا میداد بیرون.داشتم فکر میکردم امام حسین وقتی علی اصغرش تو اغوشش جان میداد چه حالی داشت؟ دلنوشته: اقا جون ،ارباب خوبم من نمیدونم تو کربلات چی گذشت،چطوری این همه داغ روخواهرت دید؟اقا ما که کربلا نبودیم واست کاری کنیم بیا و یه نگاهی کن الان که پسرت مهدی عج هست واسش کاری کنیم.اقا میشه من و پسرمو فدایی پسرت ...
نویسنده :
مامان فائزه
17:02